سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

از گلشن لطایف

پیرمردی خواست پسرش را تنبیه کند، پسر از پیش او گریخت و وارد مسجدی شد، پیرمرد نزدیک در مسجد آمده و سر در درون مسجد کرده به پسر آواز داد که ای فلان فلان شده بیا بیرون و بعد از هفتاد سال پای مرا به مسجد باز نکن!

***

نصیحت کننده ای به تارک الصلوة گفت: که چنانچه چهل روز متوالی نماز بخوانی عادت از برای تو حاصل می شود که دیگر ترک نمی کنی.

جواب داد: که اگر عادت چهل روزه را ترک نمی توان کرد، من چگونه عادت چهل ساله را ترک می توانم کرد؟

***

جمعی طالب علم نزد استاد محقق و فیلسوف گرانقدر استاد محمدتقی جعفری آمدند و عرض کردند: استاد! چرا ما نمی توانیم خدا ببینیم؟! استاد فرمود: همه شما پشت به من کرده و بنشینید، چنین کردند، سپس استاد پرسید: آیا شما مرا می بینید؟ گفتند: جهت ما سوی شما نیست و پشت ما به شماست چگونه شما را ببینیم؟! آن جناب عرض کرد: شما هم رو به خدا آوردید و به او پشت نکنید تا او را ببینید!