سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دو شعر از حسین منزوی

باز دریای دلـــــــم طوفانی است
آسمان کسلـــم بارانـــــی است


باغــــم ار زیر و زبر شد نـه عجب
تحفه ی باد خزان، ویرانــی است


شـــرح تنهایی مــــن می پرسی
شـــرح تنهایی من طولانی است


دور بـــاطل زده ام قصــــه ی مــن
همه سرگشتگی و حیرانی است


بعد ســــرگشتگی و حیــــرانـــی
باز هم حــیرت و سرگردانی است

بوی پیـــراهن یوســــف نرســــید
می وزد باد، ولــی هجرانی است

دار و تیشـــه همـــه آسودگی اند
عشقبازی، نه بدان آسانی است


معنــــــی عشق، بپرس از مجــــنون
که همه بی سر و بی سامانی است


نسخ و تعلیق من از سرمشقی است
که مرا حک شده بر پیشانی اســت


گردبـــــادم، نــــه نســــیم ســــحری
کار من، گل، نه! غبار افشانی است


نــــای بی همـــدمم و تا به ابــــد
نـــاله در حنــجره ام زندانی است


شــــب قطـــب و فلـــک بـی فلقم
من، همیشه افقم، ظلمانی است

 

 

ریشه در خون دلم برده درختی که من است
 من که صد زخمم از این دست و تبرها به تن است


 ای غریبان سفر کرده ! کدامین غربت
 بدتر از غربت مردان وطن در وطن است ؟


چاه دیگر نه همان محرم اسرار علی
 چاه مرگی است که پنهان به ره تهمتن است

 
 این نه آب است روان پای درختان دیگر
 جو به جو خون شهیدان چمن در چمن است

 
 و آنچه در جنگل از اطلال و دمن می بینی
 مدفن آنهمه جان بر کف خونین کفن است

 
 بی نیازند ز غسل و کفن، اینان را غسل
 همه از خون و کفن ها همه از پیرهن است

 

زندگینامه

نظرات 1 + ارسال نظر
بدون شرح شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد