سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

سرآغاز...

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

انتقاد

یک نفر در 22 مرداد ماه 1393:

ای بیسوادها، متحجرها، ترسوها، بی شناسنامه ها، بزدلها، جهنمیها

انتقاد کنید !!!!!

به نظر شما آیا این درخواست حسن آقا فریدون دعوت به انتقاد است و یا تحریک به آشوب

و خدا را هزاران مرتبه شکر که ایشان حقوقدان هستند

و اگر ایشان سرهنگ بودند چه می کردند. ؟!!

بزدلی

بنده مدتهاست که تفکر و گوش دادن به حرفها و کارهای سیاسی را رها کرده ام ولی توهین و برچسب زدن را نشانه بزدلی می دانم نه قدرت 

در ثانی لرزیدن دیگران را نیز به حق می دانم چون به نظرم مالک اشتر نماینده امام در مذاکره نیست بلکه ابوموسی اشعری جلودار است. 

مذاکرات قبلی جنابعالی و پلمپ سایتها هنوز در خاطره هاست. 

و مذاکره کننده ای که از یک موشک دشمن بترسد بزدل که نه، مگس دل هم نیست 

پس با این نماینده ها لرزیدن که چه عرض کنم، یخ باید زد.

از گلشن لطایف

پیرمردی خواست پسرش را تنبیه کند، پسر از پیش او گریخت و وارد مسجدی شد، پیرمرد نزدیک در مسجد آمده و سر در درون مسجد کرده به پسر آواز داد که ای فلان فلان شده بیا بیرون و بعد از هفتاد سال پای مرا به مسجد باز نکن!

***

نصیحت کننده ای به تارک الصلوة گفت: که چنانچه چهل روز متوالی نماز بخوانی عادت از برای تو حاصل می شود که دیگر ترک نمی کنی.

جواب داد: که اگر عادت چهل روزه را ترک نمی توان کرد، من چگونه عادت چهل ساله را ترک می توانم کرد؟

***

جمعی طالب علم نزد استاد محقق و فیلسوف گرانقدر استاد محمدتقی جعفری آمدند و عرض کردند: استاد! چرا ما نمی توانیم خدا ببینیم؟! استاد فرمود: همه شما پشت به من کرده و بنشینید، چنین کردند، سپس استاد پرسید: آیا شما مرا می بینید؟ گفتند: جهت ما سوی شما نیست و پشت ما به شماست چگونه شما را ببینیم؟! آن جناب عرض کرد: شما هم رو به خدا آوردید و به او پشت نکنید تا او را ببینید!

لشگر معاویه

پس از واقعه صفین، مرد شتر سواری از اهالی کوفه وارد شام شد. یکی از شامیان به او در آویخت که ناقه(شتر ماده) مال من است و تو در صفین از من گرفته ای.

مرافعه به محضر معاویه کشیده شد. مرد شامی پنجاه شاهد اقامه کرد که ناقه حاضر متعلق به او بوده است و معاوبه حکم کرد شتر را از صاحبش گرفته و به شامی سپردند. آن مرد کوفی گفت: «شهود گفته اند این ناقه متعلق به مدعی است در صورتی که این شتر ناقه نیست و جمل(شتر نر) است.»

معاویه گفت: «حکم صادر شده، باید اجرا گردد.» سپس آن مرد را در خلوت طلبید و قیمت شتر را پرسید و دو برابر به او داد، و از وی خواست تا به علی (علیه السلام) از جانب معاویه بگوید: «با صد هزار تن از مردمی که شتر نر و ماده را فرق نمی گذارند، با تو روبرو خواهم شد!»